آرشیو خرداد 1399
29 خرداد 1399
X

قطره ای پرت از گلوی تَنگ تُنگ ِ ماهی ام

از خود آگاهی به سوی بی نهایت راهی ام

از تب و تابی که دارم سر به ساحل میزنم

جایی از دریا نـدارد تاب کثرت خواهی ام

آنقَـدر آسیـمه سـر هستم کـه‌ امـواج بلـند

هم چنان روی تنم می ریزد از کوتاهی ام

سالها از بغض معنـا دار شب فهمیده است

عقـــده هـای ماهیـان بــــرکـه را آگاهی ام

ذره ای از خون فرهادم‌ بـه روی صخره ها

بی نصیب از دیدن ِ شیرین کرمانشاهی ام

درد ِ جانسوزی دمـادم بـر سر زا می کشم

تا مگـر شعـری بــزایـد قصه های واهی ام

نازنین بانو عسل از دوری ات افتاده است

واژه هـای بی رمق بـر پاره برگ ِ کاهی ام

23 خرداد 1399
X

سحـر ساقی بگفتـا با پیـاله

چرا نی هر نفس آید به ناله

بگفتا در خزانِ شور ِ دشتی

دل ایدل میکند از داغ لالـه

22 خرداد 1399
X

صفـا داده پگـاهـم را گل سرخ

چه می دزدد نگاهم راگل سرخ

معطـر کـــرده از بــوی مــلایم

هـــوای ِ زادگاهــم را گل سرخ

21 خرداد 1399
X

رفتی اماخاطراتت پیش من جامانده است

عطرِ یادت در هـوای خـانه مانا مانده است

آنقَــدر آسیمه سر گشتم کـه بعـد از رفتنت

در دل رنجیده ام غم های دنیا مانده است

بعدِ تو در را به روی روز و شب بستم ولی

پلک چشم پنجره درحسرتت وامانده است

گـوشه ی دنـج اتاقـم روی میــز ِ شیشه ای

دور عکست قـاب ِ نایاب مطلا مانده است

همچنان باخاطری افسرده می جوید تو را

کوچه‌گردِ بی‌سرانجامی‌که‌تنها‌ مانده است

در میـان غصــه هــای ِ دفتـر شعــرم هنوز

قصه هایی از غـم مجنونِ لیلا مانده است

عمری از سنگین دلی ره بر نفوذم بسته ای

سال هادیوار قلبت سنگ خارا مانده است

روزِ دل کندن عسل بانو مگر چشمت ندید

برکه خونین چشمم را که دریا مانده است

20 خرداد 1399
X

ذهن مـرا ساده بـه‌ هـم ریخته

آن که چراغی به شب آویخته

جلـوه کنان مشعل احساس را

در دل هــر واژه بــر انگیـخته

20 خرداد 1399
X

فـــــرآیـند ِ کلامــت عشق بـاشد

یقین دارم کـه نامت عشق باشد

بکن لبــریــزم از گلخنـــده هایت

شعار صبح و شامت عشق باشد

16 خرداد 1399
X

تبانی با خزان ِ زرد کردند

جمیع سبزها‌ را طرد کردند

سپس با آتش خشم مسلسل

تن ِ آلاله ها را سرد کردند

10 خرداد 1399
X

تبـــاهی را پیــاپی پـاس دادیـم

بــه هــر نا آشنـایی یاس دادیم

حفاظـت از قشنگی هـا نکردیم

شقایق را به دست داس دادیم

9 خرداد 1399
X

جهـالـت با تعصـب در تمـاس است

که آبادی پر از هول و هراس است

دراین ظلمت سرا در طــول تاریخ

شقایق سرنگون از تیغ داس است